یا ... سه
چند روز پیش حین بازی با آجرهای رنگی ، یکی یکی اون ها رو می چیدم و می شمردم : یک ، دو ، سه ... چند بار تکرار کردم . روژا هم یکی از آجر ها رو گرفت و روی یکی دیگه گذاشت بعد با صدای بلند گفت : یا ... سه سر نماز ، همیشه روژا جون میاد وسط سجاده ، قشنگ تو چشام نگاه می کنه و می خنده . اینبار هم مثل همیشه اما با یه تغییر قشنگ . اون هم دست های کوچولوش رو مثل بابایی گرفت ... موقع شهادتین هم انگشت سبابه ام رو گرفت . بماند که بعد از نماز ، تسبیحی که قد خودش بود رو برداشت و باصدای بلند مرتب می رفت آشپزخانه و برمی گشت ... پیشاپیش نوروز مبارک ! مزگـێنی دا به سروه بای به هاری وا هاته وه نه ورۆزی...